آرام میان حوضچهها قدم برمیداشت. بوی گس آب و لاشههای ماهیها در مشامش میپیچید. خستگی نه سال کار به تنش مانده بود. همه زندگیاش در محتویات کیف سامسونت مشکیاش خلاصه میشد که تمامش بیست و یک میلیون تومان بود و چیزهایی که علیرضا رضایی عارف بودنش را ثابت میکرد، مثل شناسنامه، گواهینامه و ... . خوشبینی بیش از حدش و اعتماد به کشاورزان و دادن محصولات به آنها در ازای چک، زندگیاش را دگرگون کرده بود. متاسفانه بیشتر افرادی که چک دادند نتوانستند در موعد مقرر چکشان را پاس کنند. درحالیکه خود طلبکار بود همزمان بدهکار هم شده بود. در این مدت بیشتر وقتش صرف پیگیری چکها و از طرفی مهلت گرفتن از کسانی شده بود که با چک از آنها ماهی یا غذای ماهی خریداری کرده بود. زانوهایش خم شد و گوشه حوضچه نشست. این اولین حوضچهای بود که ساخته بود. بزرگ بود. فلس ماهیها به گِل نشسته بودند و از میان گل، چون صدف برق میزدند، حرف میزدند، همراه با صدای طبل و دهل که از دورترها شنیده میشد. مُحرّم بود و گویی همه دنیا با غم او همراه شده بود. زنجیرها بالا میرفت و بر سینه و پشتها میکوبید. سنگین شده بود. بهسختی از جا بلند شد. کتش خاکی شده بود و گوشه شلوارش کمی خیس. باید به اندیمشک میرفت. هنوز کارها مانده بود. میدانست اگر بایستد زندگی خواهد رفت و این تنها عقب ماندنش را بیشتر و بیشتر میکند. دستانش را بر دسته کیف فشار داد و حرکت کرد. عصر تاسوعا بود. در پیادهرویی در اندیمشک بههمراه زنعمویش منتظر اتوبوسی بود که قرار بود آنها را به زادگاهشان برگرداند. صدای طبل و سنج نزدیکتر میشد. اتوبوس رسید و هجوم مسافرین به در اتوبوس او را به خود آورد. ناگاه آشنایی را سوار بر اتوبوس دید و آرام گرفت. اشارهای کرد و خودش را به آشنا نشان داد و رفت که وسایل را بردارد و سوار شود. اما بهدلیل ازدحام مسافرین راننده بهناچار صد متری جلوتر ترمز زد. همه به دنبال اتوبوس میدویدند. پسرعمویش که برای بدرقه آمده بود ماشین را روشن کرد و گفت: «با ماشین بریم وسایل زیاده». کیف سامسونت مشکی را پشت خودرو و زیر ساکهای دیگر گذاشت و غافل از دزدانی که او را زیر نظر گرفته بودند سوار شد. پنجاه متر جلوتر چهارراه بود. پسرعمویش ترمزی زد و همین برای دزدان کافی بود تا نقشه خود را عملی کنند. عابران اشارههای مبهمی میکردند: «آقا کیفتو بردن. آقا .. آقا .. کیفتو از پشت ماشین بردن ...» . باورش نمیشد. پایین پرید و چهار دزد را در حال دویدن و دور شدن دید. قد کوتاهش را روی انگشتانش بلندتر کرد. داد میزد ولی گویی صدا از گلویش بیرون نمیآمد، فکر میکرد که میگوید دزد دزد دزد ... . صدایش در صدای بلند طبلها گم میشد و هیچ صدایی جز صدای طبل به گوش نمیرسید. دزدها، در اولین کوچه، در لابهلای عزاداران و ازدحام جمعیت سینهزنان ناپدید شدند. آرام زیر درختی ایستاد. دسته سیاهپوش سینهزنان جلو میآمد. جمعیت از کنارش میگذشتند؛ پیرمردان، جوانان و کودکانی که پابرهنه میرفتند و سینه میزدند. هنوز نمیدانست چه باید بکند. بازگشتش به خانه دیگر سخت شده بود. نگاه نگران همسرش انتظارش را میکشید، باید کاری میکرد. حالا دیگر همه چیزش رفته بود و دستان خالیاش در امتداد بدنش آویزان شده بود. تازه فهمید که تا قبل از این هنوز کمرش نشکسته بود و دستانش پر بودند. نگاهی به دستانش کرد و آنها را بر صورت آتش گرفتهاش کشید. یعنی چه میخواست بشود؟! ثمره سی سال زندگیاش رفته بود و حال آنچه که داشت را هم از دست داده بود و هیچ کاری نمیتوانست انجام دهد.
لیست موفقیتها - کارآفرین برتر استانی در بخش خدمات در سال 1387 - کارآفرین برتر ملی در بخش خدمات در سال 1387 - کارآفرین برتر استانی در بخش کشاورزی در سال 1388 - فنآفرین برتر و دارنده لوح پیروز از جشنواره شیخ بهایی در سال 1387 - لوح تقدیر از جشنواره نوآوری وشکوفایی در سال 1387 - لوح تقدیر از جشنواره کارآفرینان ابن سینا بهعنوان کارآفرین نمونه در سال 1386 - لوح تقدیر از نمایشگاه فنآفرینان برتر شیخ بهایی اصفهان در سال 1387 - دارنده چندین تقدیرنامه از جشنوارههای مختلف
مسئولیتها و فعالیتها - مدیرعامل شرکت جوینده و یابنده راهگشا - مدیرعامل و رییس هیاتمدیره شرکت تعاونی گردشگری هزار تندیس - مدیرعامل و رییس هیاتمدیره شرکت قزل منزل - رئیس انجمن کارآفرینان استان همدان نوآوریها - تاسیس بانک اطلاعات گمشدهها و سرقتیهای کشور - اجرای طرح بیمه اسناد و مدارک با همکاری شرکت بیمه سینا بهصورت انحصاری - برگزاری جشنواره امانتداران برای اولینبار در دنیا (در دست اقدام) - ثبت چندین ایده در جشنواره ایدههای برتر یزد - اجرای طرح از حرم تا حرم جهت رساندن اشیاء و مدارک گمشده زائرین عتبات عالیات - طراحی بزرگترین کتاب دنیا (در دست اقدام)